بسم الله الرحمن الرحیم
روایت لحظه ها
سرهنگ 2 بود یا سرگرد. در ارتش خودش جایگاهی به حساب می آمد. در لشگر 29 مستقر بودیم. آمد و اصرار کرد که کاری خصوصی دارد . گفتم شاید در این اوضاع نابسامان آمده دنبال مرخصی.
بغض کرده بود. التماس می کرد شب ها که با بچه های دگتر چمران به عملیات می روید، مرا هم با خود ببرید.
دوست داشت همراه بچه های داوطلب بسیج و سپاه و نیروهای دکتر چمران به شکار تانک برود؛ آن هم در عملیات های چریکی و پرخطر.
این یک بعد از ظرفیت عظیم ملت است.
بر اساس خاطره ای از زبان معظم له
جای پای باران، ص12