آیت الله خامنه ای کیست؟

شناخت رهبر جمهوری اسلامی ایران

آیت الله خامنه ای کیست؟

شناخت رهبر جمهوری اسلامی ایران

تصاویر جدیدی از رهبری

رهبر انقلاب
شیرازی در گفت‌وگو با تسنیم مطرح کرد

سبک زندگی رهبر انقلاب در «مثل خمینی»/ ارائه تصاویر جدیدی از رهبری در کتاب

خبرگزاری تسنیم: نویسنده کتاب «مثل خمینی» از انتشار و توزیع این اثر تا نمایشگاه کتاب خبر داد و گفت: سعی بر این است که در این کتاب تصاویری جدید از زندگی رهبر انقلاب نیز به مخاطب ارائه شود.
 

حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی، نویسنده کتاب «مثل خمینی»، در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از انتشار این کتاب در نمایشگاه کتاب خبر داد و گفت: این اثر به ارائه خاطرات علما و شخصیت‌های سیاسی از رهبر معظم انقلاب می‌پردازد. در این اثر سعی شده تا از زاویه نگاه دیگران، سبک زندگی رهبر انقلاب در وجوه مختلف بیان شود.

وی ادامه داد: اثر ادامه «پرتوی از خورشید» است که چندی پیش منتشر شده بود. اساس و مبنای کتاب بر خاطراتی است که از دیگران در مورد ایشان نقل شده است. خاطرات این کتاب جامع‌تر بوده و به‌شکل موضوع‌بندی دسته‌بندی و تدوین شده است. خاطرات کتاب طی چند سال گذشته جمع‌آوری و تدوین شده است. به‌صورت معمول در انتهای تمامی کتاب‌هایی که در قالب خاطرات نوشته شده‌اند، عکس‌هایی نیز ارائه می‌شود تا سندیت سخنان را اثبات کند و به‌نوعی جزو اسناد به شمار می‌آیند. برای تصاویر این کتاب باید بگویم که هنوز به‌صورت مشخص برای تعداد آنها تصمیم‌گیری نشده است، اما بنا داریم که تعدادی از تصاویر جدید از زندگی ایشان نیز در انتهای کتاب ارائه کنیم.

این نویسنده یادآور شد: بارها در مورد شیوه زندگی رهبر معظم انقلاب سخن رفته است. در این اثر وجوه مختلف زندگی ایشان اعم از سیاسی، فرهنگی و... از زبان افراد مختلف بیان می‌شود. این خاطرات جمع‌آوری و تدوین شده و قرار است بعد از بازبینی نهایی یا توسط انتشارات سوره مهر و یا انتشارات انقلاب اسلامی روانه بازار کتاب شود.

وی همچنین در پایان از انتشار مجموعه «فرهنگ فرهیختگان» در سه جلد با محوریت دفاع مقدس در نمایشگاه بیست و هفتم کتاب تهران خبر داد و گفت: این مجموعه در واقع کتاب لغتی است که دو جلد آن به ارائه تعاریف از واژگان و یک جلد به اعلام می‌پردازد.

منبع: خبرگزاری تسنیم

لحظه ورود

خاطره رهبر انقلاب از لحظه ورود امام به میهن

توى فرودگاه همه مى‌رفتند طرف امام من هم خیلى دلم مى‌خواست بروم، اما خودم را مانع شدم، بعضى دیگر هم مانع مى‌شدم که بروند طرف امام که ایشان را خسته نکنند.

خبرگزاری فارس: خاطره رهبر انقلاب از لحظه ورود امام به میهن

منبع: فارس نیوز

به گزارش خبرگزاری فارس، به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، مقام معظم رهبری در پاسخ به سوال خبرنگار اطلاعات هفتگی درباره دهه فجر در سال 1362 اظهار داشتند: در آن روزها ما در یک حالت بُهت بودیم. در حالى که در همه‌ى فعالیتهاى آن روزها ما طبعاً داخل بودیم. همان‌طور که مى‌دانید ما عضو شوراى انقلاب بودیم و یک حضور دائمى تقریباً وجود داشت. لکن یک حالت ناباورى و بهت بر همه‌ ما حاکم بود. من یک چیزى بگویم که شاید شما تعجب بکنید.

من تا مدتى بعد از 22 بهمن هم که گذشته بود بارها به این فکر مى‌افتادم که ما خوابیم یا بیدار. و تلاش مى‌کردم که از خواب بیدار شوم. یعنى اگر خواب هستم، این رؤیاى طلائى که بعدش لابد اگر آدم بیدار شود هر چه قدر خواهد بود خیلى ادامه پیدا نکند، اینقدر براى ما شگفت‌آور بود مسأله.

سجده‌ شکر...

آن ساعتى که رادیو براى اول بار گفت صداى انقلاب اسلامى، یک همچى تعبیرى. من تو ماشین داشتم از یک کارخانه‌اى مى‌آمدم طرف مقرّ امام.

یک کارخانه‌اى بود که عوامل اخلال‌گرِ فرصت‌طلب آن‌جا جمع شده بودند و شلوغى راه انداخته بودند و در بحبوحه‌ انقلاب که هنوز شاید بختیار هم بود، آن روزهاى مثلاً شاید هفدهم، هجدهم و مشکلات هنوز در نهایت شدت وجود داشت و هنوز هیچ کار انجام نشده بود اینها به فکر باج‌خواهى و باجگیرى بودند.

توى یک کارخانه‌اى راه افتاده بودند، تحریکات درست کرده بودند و اینها، ما رفتیم آن‌جا که یک مقدارى سروسامان بدهیم. در مراجعت بود که رادیو اعلان کرد که صداى انقلاب اسلامى. من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روى زمین افتادم و سجده کردم.

یعنى اینقدر براى ما غیر قابل تصور و غیر قابل باور بود. هر لحظه‌اى از آن لحظات یک مسأله داشت، به طورى که اگر من بخواهم خاطرات ذهنى خودم را در آن مثلاً بیست روزِ حول و حوش انقلاب بیان کنم یقیناً نمى‌توانم همه‌ى آن چه را که در ذهن و زندگى آن روزِ ما مى‌گذشت را بیان کنم.

ورود امام!

روز ورود امام البته آن روزِ ورود ایشان که ما از دانشگاه، مى‌دانید که متحصن بودیم در دانشگاه دیگر، مى‌رفتیم خدمت امام، توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مى‌خندیدند، بنده از نگرانىِ بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بى‌اختیار اشک مى‌ریختم و نمى‌دانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت.

بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این‌که آرامش امام ظاهر شد نگرانیها و اضطراب ما به کلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلى‌هاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند.

وقتى که بعد از سال‌هاى متمادى امام را من زیارت مى‌کردم آن‌جا، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این‌که از تن آدم خارج مى‌شد. احساس مى‌شد که همه‌ آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه این‌جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده.

وقتى که آمدیم وارد شهر شدیم از فرودگاه و با آن تفاصیلى که خب همه‌ى شماها شاهد بودید و به حمداللَّه هنوز در ذهن همه‌ مردم شاید آن قضایا زنده است، همان‌طور که مى‌دانید امام عصرى از بهشت زهرا رفتند به یک نقطه‌ نامعلومى و برادرانمان حالا به طور مشخص، آقاى ناطق نورى امام را در حقیقت ربودند و به یک مأمنى بردند که از احساسات مردم که مى‌خواستند همه ابراز احساسات بکنند و امام از شب قبلش که از پاریس حرکت کرده بودند تا دم غروب، تقریباً دمادم غروب دائماً در حال فشار کار و حضور بودند و هیچ یک لحظه استراحت نکرده بودند یک مقدارى استراحت بدهند به امام.

*امام در مدرسه‌ رفاه

ما هم پائین بودیم یعنى ما در آن حال، ما رفته بودیم رفاه. مدرسه‌ رفاه کارهایمان را انجام مى‌دادیم. قبل از آنى که امام وارد بشوند ما نشسته بودیم با برادرانمان و روى برنامه‌ى اقامتگاه امام و ترتیباتى که بعد از ورود امام باید انجام بگیرد یک مقدارى مذاکره کرده بودیم، یک برنامه‌ریزیهایى شده بود.

آن روزها یک نشریه‌اى ما درمى‌آوردیم که بعضى از اخبار و مثلاً اینها در آن نشریه چاپ مى‌شد، از همان رفاه این نشریه بیرون مى‌آمد. یک چند شماره‌اى منتشر شد. البته در دوران تحصن هم یک نشریه‌ى دیگرى آن‌جا راه انداختیم یک دو سه شماره هم آن درآمد.

- عرض کنم که - من برگشتم آن‌جا و منتظر بودیم لحظه به لحظه که ببینیم چه خواهد شد. اطلاع پیدا کردیم که امام رفتند به یک نقطه‌اى که یک مقدارى آن‌جا استراحت کنند، نماز ظهر و عصرشان را ظاهراً نخوانده بودند نزدیک غروب شده بود، نماز ظهر و عصرشان را بخوانند و اینها. آخر شب بود، من داشتم خبرهاى آن روز را تنظیم مى‌کردم که توى همان نشریه‌اى که گفتیم چاپ بشود و بیاید بیرون.

ساعت حدود ده شب بود تقریباً، یک وقت دیدیم که از در حیاط داخلى [مدرسه‌]رفاه - که از آن کوچهِ باز مى‌شد یک در کوچکى بود - یک صداى همهمه‌اى احساس کردم من و یک چند نفرى آن‌جا سر و صدا کردند و {پیدا شد} معلوم شد که یک حادثه‌اى واقع شده.

من رفتم از دم پنجره نگاه کردم دیدم بله امام، تنها از در وارد شدند. هیچکس با ایشان نبود. و این برادرهاى پاسدار، - پاسدار که یعنى همان کسانى که آن‌جا بودند - که ناگهان امام را در مقابل خودشان دیده بودند سر از پا نشناخته مانده بودند که چه بکنند و دور امام را گرفته بودند، امام هم على‌رغم آن خستگى که آن روز گذرانده بودند با کمال خوشروئى با اینها صحبت مى‌کردند. اینها هم دست امام را مى‌بوسیدند، البته شاید یک ده پانزده نفر مثلاً مجموعاً بودند، همین‌طور طول حیاط را طى کردند رسیدند به پله‌هایى که به حال طبقه‌ى اول منتهى مى‌شد و آن پله‌ها پهلوى همان اتاقى هم بود که من توى آن اتاق بودم. من از پنجره آمدم دم در اتاق وارد هال شدم که امام را از نزدیک ببینم. امام وارد شدند. تو هال هم عده‌اى از بچه‌ها بودند اینها هم رفتند طرف امام، دور امام را گرفتند که دست ایشان را ببوسند.

من هر چى کردم نزدیک بشوم دست امام را ببوسم دیدم که به قدر یک نفر مزاحمت براى امام ایجاد خواهد شد و على‌رغم میل شدیدى که داشتم بروم خدمت امام دست ایشان را ببوسم، کنار ایستادم و امام از دو مترى من عبور کردند.

من نزدیک نرفتم چون دیدم شلوغ است دور و ور ایشان و رفتنِ من هم به این شلوغى کمک خواهد کرد. عین این احساس را من توى فرودگاه هم داشتم. توى فرودگاه همه مى‌رفتند طرف امام من هم خیلى دلم مى‌خواست بروم، اما خودم را مانع شدم، بعضى دیگر هم مانع مى‌شدم که بروند طرف امام که ایشان را خسته نکنند.

امام آمدند از پله‌ها رفتند بالا و در این حین پاى پله‌ها در حدود شاید یک سى چهل نفرى، چهل پنجاه نفرى آدم جمع شده بود. رفتند دم پاگرد پله‌ها که رسیدند که مى‌خواستند بروند بالا. یکهو برگشتند طرف این جمعیت و نشستند روى زمین و همه نشستند، یعنى خواستند که رها نکرده باشند این علاقه‌مندان و دوستداران خودشان را. یکى از برادران آن‌جا یک مقدارى صحبت کرد و یک خیر مقدم حساب نشده‌ پرهیجانى - چون هیچکس انتظار این دیدار را نداشت - گفت. بعد هم امام یک چند کلمه‌اى صحبت کردند و رفتند بالا در اتاقى که برایشان معین شده بود راهنمائى شدند به آن‌جا. و همین‌طور دیگر خاطرات لحظه به لحظه...

روز اول دبستان

اولین روز دبستان "مقام معظم رهبرى"

"مقام معظم رهبرى" در مورد روز اولى که به دبستان رفتند، فرمودند: روز اولى که ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود؛ روز شلوغى بود، بچه‌ها بازى مى‌کردند، ما هم بازى مى‌کردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگى بود، باز به چشم آن وقت کودکى من وعده بچه‌هاى کلاس اول، زیاد بود. حالا که فکر مى‌کنم، شاید سى نفر، چهل نفر، بچه‌هاى کلاس اول بودیم و روز پرشور و پرشوقى بود و خاطره بدى از آن روز ندارم.

البته چشم من ضعیف بود، هیچ‌کس هم نمى‌دانست، خودم هم نمى‌دانستم؛ فقط مى‌فهمیدم که چیزهایى را درست نمى‌بینم . بعدها چندین سال گذشت و من خودم فهمیدم که چشم‌هایم ضعیف است؛ پدر و مادرم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند. آن وقت، وقتى که من عینکى شدم، گمان مى‌کنم حدود سیزده سالم بود؛ لیکن در این دوره اول مدرسه و این‌ها این نقص کار بود. قیافه معلم را از دور نمى‌دیدم، تخته سیاه را که روى آن مى‌نوشتند، اصلا نمى‌دیدم؛ و این مشکلات زیادى را در کار تحصیل من به وجود مى‌آورد.
 
به گزارش جام، رهبر عزیز انقلاب در مورد معمم شدن خود، در دوران نوجوانى فرمودند: چیزى که حتما مى‌دانم جالب است، این است که من همان وقت، معمم بودم؛ یعنى در بین سنین ده و سیزده سالگى که ایشان سؤال کردند من عمامه سرم بود و قبا تنم بود. قبل از آن هم همین‌طور، از اوایلى که به مدرسه رفتم با قبا رفتم منتهى تابستان‌ها با سر برهنه مى‌رفتم، زمستان که مى‌شد، مادرم عمامه به سرم مى‌پیچید.

مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سر ماها عمامه مى‌پیچید و به مدرسه مى‌رفتیم .البته اسباب زحمت بود که جلوى بچه‌ها، یکى با قباى بلند و لباس جور دیگر باشد. طبعا مقدارى حالت انگشت‌نمائى و این‌ها بود؛ اما ما با بازى و رفاقت و شیطنت و این‌طور چیزها جبران مى‌کردیم، نمى‌گذاشتیم که در این زمینه خیلى سخت بگذرد.
منبع: باشگاه خبرنگاران


حامد زمانی خواننده محبوب

حامد زمانی و دیدار با رهبری
 
 
سخنان خواندنی حامد زمانی؛ از دیدار با آقا تا حمله به ماشینش
 
 
خواننده انقلابی کشور گفت: به لطف خدا جاهایی اجرا کرده‎ام که تاکنون هیچ خواننده‌ای در آن محل‌ها اجرا نکرده و این‌ها افتخار بنده است.
 
 حامد زمانی عصر امروز در مراسم تقدیر از وی که با حضور سردار محمدعلی آسودی، معاون فرهنگی و تبلیغات نماینده ولی فقیه در سپاه در حسینیه نمایندگی ولی فقیه در ستاد کل سپاه و با حضور پاسداران برگزار شد، با اشاره به جمع صمیمی موجود و با بیان اینکه پاسداران شاغل در معاونت فرهنگی و تبلیغات نمایندگی ولی فقیه در سپاه خود دستی بر آتش دارند، افزود: چندی پیش خدمت مقام معظم رهبری حضور یافتم؛ ایشان به بنده لطف داشتند و بنده را مورد تفقد قرار دادند.

وی اضافه کرد: مقام معظم رهبری در این دیدار راجع به ترانه «مرگ بر آمریکا» فرمودند که ترانه مرگ بر آمریکای شما، مرگ بر آمریکای سال ۹۲ بود؛ شنیدم که به این کار زیاد حمله کردند، بگذار حمله بکنند که اگر حمله نمی‌کردند باید عزا می‌گرفتید؛ شما هم دلسرد نشوید و یکی دیگر هم بسازید.

زمانی ادامه داد: من با توجه به تشویق مقام معظم رهبری، کار «گزینه‌های روی میز» را ساختم و دوباره به این بهانه خدمت حضرت آقا رسیدم. ...

منبع: وبلاگ گروه صالحین شهید شوریده

دریافت درجه

آزاده شهید "حسین لشگری" اسطوره مقاومت 

پرواز در آسمان ایران پس از 18 سال/ فردا درجه‌ات را از دست مقام معظم رهبری دریافت خواهی کرد

سالن مملو از جمعیت بود و سرود جمهوری اسلامی توسط گروه موزیک نواخته شد. در لحظه‌ای که می‌خواستیم در جایگاه مخصوص قرار بگیریم من برادر همسرم را دیدم که دست پسرم علی اکبر را گرفته و به طرف من می‌آید. ماشاءالله چه پسر قدبلندی! درست شبیه عکسی بود که دو سال تمام در سال جلوی چشمم می‌‌گذاشتم و با او حرف می‌زدم. حالا خودش جلوی من ایستاده بود.
به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.

نام کتاب خاطرات این شهید بزرگوار، "6410" است و تحت مجموعه "امیران جاوید"، شماره 8 با عنوان یادنامه امیر آزاده شهید سرلشکر خلبان "حسین لشگری" به بازنویسی "علی اکبر" (فرزند شهید لشگری) توسط نشر آجا وابسته به سازمان عقیدتی- سیاسی ارتش به چاپ رسیده است.
 
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب "سید الاسراء" مفتخر شد.
 
آزاده سرافراز "حسین لشگری" با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
 
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: " لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید... آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد برای گرامیداشت مقام والای امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام، زندگی‌نامه و خاطرات این شهید بزرگوار را منتشر کند؛ قسمت شصت و یکم این خاطرات به شرح ذیل است:

" با خانواده همسرم که در آن‌جا بودند صحبت کردم. از خانواده خودم در آن موقع کسی در تهران نبود. شنیدن صدای این عزیزان پس از 18 سال خیلی خیلی شیرین بود.

صدای فرزندم که هنگام اسارت من به جز صدای گریه از او صدای دیگری نشنیده‌ بودم و حالا دانشجوی سال اول دندانپزشکی است و می‌تواند سؤال کند و یا اینکه احساسات خودش را بیان کند.

صدای همسرم که تمام دوران اسارت مرا در اوج تنهایی و غریبی گذرانده و در دل شب چه گریه‌ها و چه راز و نیازهایی داشته است. چه روزهایی که خود او یا فرزندش بیمار بوده و نیاز به همدم و همراز داشته؛ ولی من در کنار او نبودم.

صداهایی را می‌شنیدم که قبلاً هرگز فکر نمی‌کردم بشنوم؛ لذا این لحظات برایم تاریخی و به یادماندنی شد.
 
شب، نماز را به اتفاق آزادگان دیگر به جماعت خواندیم و مقدار کمی شام خوردیم. بچه‌ها مدتی نوحه‌خوانی و سینه‌زنی کردند. یکی از آزادگان روی زمین افتاده بود و قدرت حرکت نداشت. همگی به ملاقات او رفتیم و دلجویی کردیم.
شب را به اتفاق دو تن از آزادگان خلبان که اواخر جنگ اسیر شده بودند، در یک اتاق به صبح رساندیم. این اولین صبحی بود که وقتی بیدار می‌شدم دشمن بعثی را در حول و حوش خودم نمی‌دیدم.

پس از صرف صبحانه اتوبوس‌ها برای بردن ما به کرمانشاه آماده بودند. مردم زیادی برای بدرقه در آن‌جا حضور داشتند. به هر کدام از ما شاخه گلی تقدیم کردند و ما سوار شدیم.

هنگام عبور اتوبوس‌ها از شهر قصر شیرین مردم در دو طرف خیابان ایستاده بودند و با تکان دادن دست ابراز احساسات می‌کردند. در بین راه در منطقه چهار زبر اسلام‌آباد غرب هنوز علامات و نشانه‌هایی از عملیات مرصاد دیده می‌شد. تانک‌های سوخته و توپ‌های از کار افتاده دشمن، نشان از بزرگی عملیات می‌داد.

من در ماشین به کمک یکی از دوستان متنی را آماده کردم که گویای حال همه ما بود؛ چه آن‌ها که در اردوگاه بودند و مدت اسارتشان کمتر بود و چه خودم که به صورت مخفی زندان بودم.

مردم خوب و قدرشناس کرمانشاه برای استقبال از آزادگان پیاده و سواره 50 کیلومتر جلوتر از شهر آمده بودند. مردم در دو طرف خیابان ایستاده بودند و با شعارهایی چون "آزاده قهرمان، خوش آمدی به ایران" و یا "لشگری لشگری تو افتخار کشوری" از ما استقبال می‌کردند.
ابتدا به باشگاه افسران و از آن‌جا به فرودگاه کرمانشاه منتقل شدیم. تعدادی ماشین با چراغ‌‌های روشن و بوق‌زنان ما را تا مدخل ورودی فرودگاه بدرقه کردند. شوق و هیجان آن عزیزان هرگز از یادم نمی‌رود.
هواپیمای بوئینگ 747 نیروی هوایی منتظر ما بود. پس از 18 سال بار دیگر در فضای آسمان ایران به پرواز درآمدم.

وقتی در ارتفاع 34000 پایی بر فراز کوه‌های سر به فلک کشیده زاگرس پرواز می‌کردیم به یاد روزهایی افتادم که خودم در هواپیما می‌نشستم و در آسمان لاجوردی جولان می‌دادم.
 
امیر نجفی در کنارم نشسته بود و سؤالاتی در زمینه اسارت و نحوه تبادل اسرا مطرح می‌کرد ولی من در آن موقعیت تنها به خانواده و فرزندم علی فکر می‌کردم که برای اولین بار می‌خواستم او را از نزدیک ملاقات کنم.

در این لحظه میهماندار هواپیما اعلام کرد کمربندهای خودتان را ببندید به فرودگاه نزدیک می‌شویم. حالا خانه‌های شهر تهران را می‌توانستم به راحتی ببینم. سرانجام چرخ‌های هواپیما با باند تماس گرفت و به آرامی به زمین نشست.

من همراه خودم دو عدد ساک داشتم که یکی از مسئولان ایثارگران نیروی هوایی از همان ابتدای ورودم به خاک ایران مسئولیت حمل و نقل آن را تا تهران به عهده گرفت و در فرودگاه تحویل خانواده‌ام داد. اعلام کردند از هواپیما پیاده شویم.
 
امیر نجفی از من خواست نفر اول از هواپیما پیاده شوم و به ترتیب پس از من بقیه آزادگان پیاده شدند. اولین قدم را که بر روی زمین فرودگاه تهران گذاشتم یکی از روحانیان دسته گلی به گردنم آویخت و مرا بوسید.

سپس به ترتیب با فرماندهان نیروی هوایی، رئیس عملیات و دیگر پرسنلی که چهره آنان را برای اولین بار می‌دیدم روبوسی کردیم. سپس به صورتی منظم وارد سالن فرودگاه شدیم. درآن‌جا آقای دکتر خرازی – وزیر امور خارجه – و آقای رمضانی – نماینده رئیس‌جمهور – به استقبال آمده و دیده‌بوسی کردند.

سالن مملو از جمعیت بود و سرود جمهوری اسلامی توسط گروه موزیک نواخته شد. در لحظه‌ای که می‌خواستیم در جایگاه مخصوص قرار بگیریم من برادر همسرم را دیدم که دست پسرم علی اکبر را گرفته و به طرف من می‌آید. ماشاءالله چه پسر قدبلندی! درست شبیه عکسی بود که دو سال تمام در سال جلوی چشمم می‌‌گذاشتم و با او حرف می‌زدم. حالا خودش جلوی من ایستاده بود.

بلافاصله با تمام وجودم او را در آغوش گرفتم و به صورتش بوسه زدم. جلوتر که رفتم توانستم مادر، خواهر و برادرانم و همچنین خانواده همسرم را ببینم و احوالپرسی کنم.

تعدادی از دوستان قدیمی هم در آن‌جا حضور داشتند. در حالی‌که دست پسرم را در دست داشتم در کنار هم روی صندلی نشستیم. پس از اینکه یکی از روحانیان ورود آزاده‌ها را تبریک گفت، من پشت تریبون رفتم و به نمایندگی از طرف همه آزادگان حاضر در سالن، متنی را که در داخل ماشین تهیه کرده بودم خواندم. خبرنگاران داخلی و خارجی در آن‌جا حضور داشتند.

وقتی به سر جایم برگشتم متوجه شدم پسرم عینک به چشم دارد. عکسی که از او داشتم بدون عینک بود؛ لذا در مورد آن سؤال کردم. توضیح داد که بر اثر مطالعه زیاد دور را خوب نمی‌تواند ببیند.

در آن‌جا تعداد زیادی از دوستانم تجمع کرده بودند که بر اثر ازدحام داخل سالن، اجازه نداده بودند وارد شوند. با همه آن‌ها روبوسی کردم و داخل سالن شدم.

حالا فرصت خوبی بود که دیداری کوتاه با همسرم داشته باشم. او آخرین نفری بود که دیدمش! در گوشه‌ای از سالن ایستاده بود و اشک می‌ریخت. تنها چند کلمه "سلام ... حالت چطور است..." بین ما رد و بدل شد. احساسات اجازه نداد بیش از این با هم صحبت کنیم.

او در حالی‌که اشک می‌ریخت نگاهی به چهره‌ام انداخت و گفت: به ایران و خانه‌ات خوش آمدی. نمی‌دانستم چه بگویم. فقط او را نگاه می‌کردم.

پس از دقایقی اعلام کردند اتوبوس‌ها برای رفتن به مرقد امام(ره) آمده‌اند. آزادگانی که خانواده آن‌ها در تهران بودند بچه‌های خودشان را در این سفر کوتاه همراه داشتند. من هم علی‌اکبر با خودم داشتم.
پس از زیارت و خواندن نماز مغرب و عشاء به جماعت، ما را به همراه خانواده به ناهارخوری امام(ره) بردند. سر میز که نشسته بودیم متوجه شدم هر کس یک نوع غذا سفارش می‌دهد و در بین غذا، ماست و نوشابه. بدون اینکه جایی بنویسند پیشخدمت‌ها می‌آوردند.

از برادر بزرگم خواستم حواسش جمع باشد موقع پرداخت پول چیزی را از یاد نبرد که مدیون صاحب غذاخوری شویم. او گفت این غذاخوری متعلق به امام(ره) است و کسی پول پرداخت نمی‌کند. خدا را شکر کردم که مسئولان در این مورد برنامه‌ریزی خوبی کرده‌اند.

در این‌جا از ما خواستند با خانواده‌ها خداحافظی کنیم؛ زیرا تا فردا صبح در اختیار مسئولان بودیم. من علی را همراه خودم داشتم. او مرا به اسم خودم صدا می‌زد و گویی با دوست خودش صحبت می‌کند. سعی کردم با گفتن باباجان و پدرجان به او گوشزد کنم که من پدر تو هستم و دوست دارم من را پدر صدا کنی. الحمدالله او هم زود متوجه شد و از آن به بعد، مرا بابا صدا می‌زد.

شب ما را در مهمانسرا اسکان دادند. ساعت 11 شب یکی از مسئولان ایثارگران نیروی هوایی، لباس پرواز و پوتین خلبانی برای من آورد و گفت فردا درجه‌ات را از دست مقام معظم رهبری دریافت خواهی کرد. آن شب تا ساعت 2 بعد از نیمه‌شب بیدار بودم و با علی و دیگر دوستان صحبت می‌کردم..."
منبع: باشگاه خبرنگاران

قرآن خواندن هر روز

خاطره رهبر معظم انقلاب از بازگشت امام خمینی(ره) به ایران


دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان مى‌آیند! براى من خیلى جالب و هیجان‌انگیز بود که بعد از سالها ایشان را مى‌بینم - پانزده سال بود، از وقتى که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد....
به گزارش گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در پنجمین قسمت از مجموعه چندرسانه‌ای عبدصالح، خاطره‌ای از اولین روزهای بازگشت حضرت امام خمینی رحمه‌الله در سال ۱۳۵۷ به کشور و ماجرایی درباره‌ی انس ایشان با کلام‌الله مجید را منتشر کرد. عنوان این قسمت «انقلاب قرآن» است و بخشی از فایل صوتی خاطره‌ی رهبر انقلاب برای اولین بار پس از سی و سه سال در این برنامه منتشر می‌شود.

 بیانات در جلسه درس تفسیر قرآن کریم ۱۳۶۰.۱۱.۰۹

امام که آمده بودند ایران - سال ۵۷ - خب ما اوّل یک نظر امام را دیدیم، سالى که ایشان، روزى که ایشان وارد شدند آن‌جا زیارت کردیم امام را بعد هم شب که آمدند مدرسه‌ى رفاه یک نظر دیدیم، نزدیک هم نرفتم که مبادا مزاحمشان بشویم که همه‌ى دورشان را گرفته بودند، مى‌بوسیدند، من گفتم، من یک نفر حداقل اذیت نکنم امام را، نرفتم،[گفتم] بعد مى‌رویم خدمت امام. فردا شبش بود ظاهراً، یا یکى دو شب بود که آن مدرسه‌ى علوى بودند، فرستادند ما را خواستند، بنده و بقیه‌ى برادرانى که عضو شوراى انقلاب بودیم ماها را خواستند. من وارد اتاق شدم، سر شب بود دیدم امام نشستند پشت قرآن دارند قرآن مى‌خوانند. حالا کِى است؟ دو سه روز بعد از ورود امام، آن روزهایى که شماها لابد یادتان هست در خیابان ایران و آن محوطه‌ى اطراف چه خبر بود از جمعیت و ولوله‌ى جمعیت. امام مراجعات به او شده، آمده‌اند، رفته‌اند. حالا غیر از این‌که مردم آمده‌اند مراجعه کردند، افراد خصوصى، سیاستمداران، روحانیون، - نمى‌دانم - دوستان قدیمى، افراد متفرقه آمدند خدمت امام، یکى پیشنهاد کرده، یکى پرسیده، یکى چیزى گفته، مرتب مشغول بود امام. سرشب ایشان در این همه غوغا که حالا بعدش هم باز یک عدّه‌اى بخواهند ملاقات کنند، یک عدّه‌اى کار دارند، تا آخر شب باز امام کار داشت، در همه‌ى این غوغاها بعد از نماز مغرب و عشا ایشان نشسته بودند در یک اتاق تنها انگار که در این دنیا هیچ خبرى نیست قرآن را باز کرده بودند، مشغول قرآن خواندن بودند. یعنى امام یک روز هم قرآن خواندن یادشان نمى‌رفت؛ مرتب قرآن مى‌خواند. ببینید این دل با قرآن آشناست که این‌جورى است.

۱۳۷۶.۱۱.۱۴
 
یکى از خاطرات خیلى جالب من، آن شب اوّلى است که امام وارد تهران شدند؛ یعنى روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیده‌اید که امام، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى کردند، بعد با هلى‌کوپتر بلند شدند و رفتند.

تا چند ساعت کسى خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلى‌کوپتر، امام را در جایى که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مى‌خواست جایى بنشیند که جمعیت باشد، مردم مى‌ریختند و اصلاً اجازه نمى‌دادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. مى‌خواستند دور امام را بگیرند.

من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آن‌جا در یک قسمت، کارهایى را که من عهده‌دار بودم، انجام مى‌گرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر مى‌کردیم. در همان روزهاى انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدّه‌اى آن‌جا بودیم که کارهاى مربوط به خودمان را انجام مى‌دادیم.

آخر شب - حدود ساعت نه‌ونیم، یا ده بود - همه خسته و کوفته، روز سختى را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقى که کار مى‌کردم، نشسته بودم و مشغول کارى بودم؛ ناگهان دیدم مثل این که صدایى از داخل حیاط مى‌آید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محلِّ رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محلِّ رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صداى گفتگویى مى‌آید؛ مثل این‌که کسى آمد، کسى رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان مى‌آیند! براى من خیلى جالب و هیجان‌انگیز بود که بعد از سالها ایشان را مى‌بینم - پانزده سال بود، از وقتى که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدّد - شاید حدود بیست، سى نفر آدم، آن‌جا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیّت نکنید، ایشان خسته‌اند.

براى ایشان در طبقه بالا اتاقى معیّن شده بود - که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشته‌اند و ایام دوازده بهمن، گرامى مى‌دارند - به نحوى طرف پله‌ها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پاى پله‌ها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه مى‌کردیم. روى پله‌ها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمى‌آید که این بیست، سى نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روى پله‌ها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. به‌هرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند.

البته فرداى آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند که برِ خیابان ایران است - نه مدرسه علوى شماره یک که همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آن‌جا بود. این خاطره به یادم مانده است.
منبع: باشگاه خبرنگاران

دیدن آقا

آزاده شهید "حسین لشگری" اسطوره مقاومت

سوغاتی کربلا برای دیدن آقای خامنه‌ای

روی دیوار نوشتم: امروز آخرین باری است که به هواخوری می‌آیم و احتمال دارد فردا به ایران بروم، خداحافظ یاران! حسین لشگری اولین و آخرین خلبان اسیر ایرانی.
به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.

نام کتاب خاطرات این شهید بزرگوار، "6410" است و تحت مجموعه "امیران جاوید"، شماره 8 با عنوان یادنامه امیر آزاده شهید سرلشکر خلبان "حسین لشگری" به بازنویسی "علی اکبر" (فرزند شهید لشگری) توسط نشر آجا وابسته به سازمان عقیدتی- سیاسی ارتش به چاپ رسیده است.
 
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب "سید الاسراء" مفتخر شد.
 
آزاده سرافراز "حسین لشگری" با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
 
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: " لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید... آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد برای گرامیداشت مقام والای امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام، زندگی‌نامه و خاطرات این شهید بزرگوار را منتشر کند؛ قسمت پنجاه و هشتم این خاطرات به شرح ذیل است:

" به محض این‌که وارد سلول شدم فکر این‌که تا دو روز دیگر در ایران و پیش خانواده خواهم بود لحظه‌ای مرا آرام نمی‌گذاشت. خوشحالیم تمام شدنی نبود.

شاید اگر کسی 18 سال می‌خواست در خوشی به سر ببرد،  به اندازه خوشی آن لحظات کوچک من نبود. شیرینی لحظه رسیدن  به خانواده را کم کم مزمزه می‌کردم و بی‌اختیار دانه‌های اشک خوشحالی از چشمانم سرازیر می‌شد.

هر کار کردم آن روز ناهار بخورم، لقمه‌ای از گلویم پایین نمی‌رفت. خواستم بخوابم ولی ممکن نشد. ساعت هواخوری فرارسیده بود. گفتم اگر خدا بخواهد این آخرین هواخوری من است.

روی دیوار نوشتم: امروز آخرین باری است که به هواخوری می‌آیم و احتمال دارد فردا به ایران بروم، خداحافظ یاران! حسین لشگری اولین و آخرین خلبان اسیر ایرانی.
ساعت 12:30 دقیقه نصف شب پس از نماز خواندن، دعا و فاتحه برای درگذشتگان خوابم برد. در وقت مناسب برای نماز شب بیدار شدم و پشت سر آن نماز صبح را بجا آوردم.

شروع به بسته بندی وسایل مورد نیازم کردم. قبلاً ابوفرح از من قول گرفته بود و گفته بود که من وارث او هستم، لذا وسایلی را که نیاز نداشتم برای او بسته بندی کردم. این کار  تا ساعت 7.5 صبح طول کشید.

آشپز صبحانه آورد و من مقداری شوربا خوردم و سپس اخبار ساعت 8 صبح را گوش دادم. حالا همه چیز بوی ایران اسلامی را می‌دهد و من مرتب خودم را در میان انبوه مردم می‌بینم.

سعی کردم مقداری بخوابم. ساعت 10 صبح بیدار شدم و اطراف خود را نگاهی انداختم. همه چیز آماده و مهیای رفتن بود. خواستم دوش بگیرم ولی آب گرم نبود. با همان آب سرد برای آخرین بار در سلول دوش گرفتم و لباس پوشیدم و داخل سلول به قدم زدن پرداختم.

لحظه‌ها سخت و سنگین می‌گذشت. ذهنم روی ایران و گذشتن از مرز دور می‌زد. تسبیح به دست گرفتم و مقداری ذکر خدا گفتم و صلوات فرستادم.
 
10.55 دقیقه ابوفرح دریچه را باز کرد و  با خنده گفت: سلام، صبح بخیر! بیداری؟ گفتم: بله، منتظر و آماده!

این اولین باری بود که عرب‌ها قبل از موعد مقرر به وعده‌گاه می‌آمدند. ابوفرح به داخل سلول آمد و من وسایلی را که برای او کنار گذاشته‌ بودم نشانش دادم.

او گفت: همه پایین منتظر هستند. با سلول خداحافظی کن که دیگر برنخواهی گشت. در طبقه پایین، نماینده وزارت امور خارجه و همراهانش با دو ماشین تویوتا سفید منتظر من بودند. 5 نفر مسلح به کلاشینکف ما را محافظت می‌کردند.

در این مسافرت، اختیار پول، زمان و مکان به دست نماینده امور خارجه بود. او در ابتدای راه نجف اشرف همه چیز، از قبیل میوه و سیگار برای ماشین‌ها تهیه کرد و حرکت کردیم.

ماشین‌ها با سرعت خوبی حرکت می‌کردند. خیلی زود به شهر نجف رسیدیم. در طول 3 ماه گذشته بار دوم بود که به پابوس آقا علی(ع) می‌آمدم. این بار زیارت خداحافظی بود.

سعی کردم این بار وقت بیشتری برای دیدن جلال و جبروت آقا صرف کنم تا دقیقاً تمام زوایای ضریح و صحن را در ذهنم حک کنم.

خداحافظی با آقا خیلی سخت بود؛ ولی چاره‌ای نداشتم. از مولا خواستم وسیله‌ای فراهم کند تا بتوانم به طور آزاد با خانواده و دوستان خدمت برسم.

پس از زیارت، اتومبیل‌ها به سرعت نجف را به سمت کربلا پشت سر گذاشتند. نماز ظهرم را در کنار ضریح شش گوشه امام حسین(ع) بجا آوردم و با چشمانی اشکبار با سالار شهیدان، خداحافظی کردم.

نماز عصر را در کنار ضریح حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) خواندم. برای آخرین بار ضریح را بوسیدم و از آن‌جا خارج شدیم.

ساعت 4 بعد از ظهر برای خوردن ناهار به غذاخوری رفتیم. دسته جمعی به چند مغازه مهر و تسبیح فروشی سر زدیم. نماینده وزارت امور خارجه رو به من کرد و گفت: مهر انتخاب کن! گفتم: قبلاً خریده‌ام. گفت: اشکالی ندارد. آقای صدام حسین گفته هر چه می‌خواهی خرید کن!

با اصرار چند عدد مهر برداشتم. نماینده به مهر فروش گفت که دو بسته مهر برایم بسته‌بندی کند و از نگهبان خواست آن‌ها را داخل ماشین بگذارد.

او گفت: احتمال دارد به دیدن آقای خامنه‌ای بروی؛ بهتر است سوغاتی کربلا داشته باشی..."
منبع: باشگاه خبرنگاران

توی دهنشان زدم

بسم الله الرحمن الرحیم

حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی:
برخی افراد دور من را گرفته اند که بنده را در مقابل حضرت آیت الله خامنه ای قرار دهند که من متوجه شدم و توی دهنشان زدم... باید به این احمق هایی که می گویند آقای خامنه ای نباید رهبر شود، گفت پس چه کسی؟  اگر نظر آنها بر روی فلانی است، او که حتی توانایی اداره خانواده خود را ندارد چه رسد به یک مملکت.
امروز من و شما باید در همان خط حرکت کنیم. خالصاً و مخلصاً برای خدا و اسلام و نظام اسلامی مان از رهبر بزرگوارمان حضرت آیت الله خامنه ای حمایت کنیم و در راه او که راه امام عزیزمان است گام برداریم.  امروز باید در کنار نظاممان پشت سر رهبری قرار بگیریم.  رهبر ما شاگرد امام است. رهبر ما از چهره های شناخته شده انقلاب است. از افرادی است که در طول انقلاب خدمات زیادی کرده و در جبهه ها مستقیماً جنگیده است.  باید افتخار کنیم که چنین رهبری را داریم و همگی پشت سر او حرکت کنیم. و ...

نکته ها و گفته ها ، دفتر اول

همدرسی با رهبر انقلاب

ماجرای تأسیس بنیاد نهج‌البلاغه/ خاطراتی از همدرسی با رهبر انقلاب/ به هندوستان ممنوع‌الورودم

مؤسس بنیاد بین‌المللی نهج‌البلاغه می‌گوید ماجرای تأسیس این بنیاد به خاطرات علامه امینی و نگارش الغدیر بازمی‌گردد؛ از امیرالمؤمنین(ع) خواستم یک کاری هم دست ما بدهد که نتیجه‌اش تأسیس بنیاد شد.

خبرگزاری فارس: ماجرای تأسیس بنیاد نهج‌البلاغه/ خاطراتی از همدرسی با رهبر انقلاب/ به هندوستان ممنوع‌الورودم
-------------------------------

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، از کودکی در تب و تاب درس دین و علم بودن تا تلمذ در محضر اساتیدی چون آیت‌الله بروجردی، مرحوم امام و علامه طباطبایی روحیه بزرگی را می‌طلبد.

هم‌کلاس رهبر معظم انقلاب اسلامی، خاطرات بسیاری از ایشان و امام راحل دارد، وی می‌گوید که در منزل امام راحل با مقام معظم رهبری بوده که ایشان بهشان گفته «من اشبحک منی؟» همینطور در ابتدای انقلاب با هم کار رسانه‌ای هم می‌کردیم.

من و مقام معظم رهبری از دوران طلبگی با هم آشنا بودیم

*خدا رحمت کند. الان با مقام معظم رهبری هم ارتباط دارید؟

-بله خوشبختانه ایشان به ما لطف دارند چون از دوران طلبگی با هم بودیم.

 

*یعنی هم کلاس بودید؟

-بله آقازاده آیت‌الله حائری یزدی در مدرسه عشق‌علی درس می‌گفتند که ما درس ایشان می‌رفتیم ساعت ده صبح مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفنسجانی هم می‌آمدند و ما در این درس شرکت می‌کردیم یک جلسه‌ای هم ایشان دوشنبه‌ها دارند که نیمه خصوصی است و گه گاهی تشکیل می‌شود گاهی زنگ می‌زنند من هم می‌روم گاهی هم در مجالس علمی و مباحثی که دعوت می‌کنند حضور می‌یابم.

 ...

خاطراتی از مقام معظم رهبری

*خاطره ای هم از ایشان دارید؟

-بله یک زمان منزل امام در دوران حیاتشان بودیم  ایشان هم آمدند که در آن دوران رییس جمهور بودند و به من گفتند «ما اشبحک منی» یعنی چقدر تو شبیه من هستی؟ خودشان هم اشتباه کرده بودند(با خنده)

در دوران انقلاب و تأسیس روزنامه جمهوری اسلامی یک زمان شهید بهشتی با من تماس گرفتند که یک عده دوستان می‌خواهند روزنامه‌ای تأسیس کنند و می‌خواهند نزد شما بیایند که با آنها همکاری کنید آنها منزل ما آمدند و یک عده از دوستان حجت‌الاسلام کاظم بجنوردی و اینها، ما هم صحبت کردیم و مشورت دادیم کار که نهایی شد مقام معظم رهبری منزل ما آمدند به آنها هم گزارش کار دادیم و من چند مقاله داشتم که در روزنامه جمهوری منتشر کردیم.

فارس نیوز


بسیار ساده و طلبگی

بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت آیت الله مجتهد شبستری:
شیوه زندگی رهبر معظم انقلاب همانند زندگی امام راحل بسیار ساده و طلبگی است و کمال صرفه جویی را دارند.
تبعیت از ولایت امر واجب است و بنا به احادیث و روایات معتبر؛ اعمال دینی بدون ولایت مداری مقبول درگاه احدیث نخواهد بود.
ولی فقیه نایب امام زمان عجل الله است و اگر کسی به امام زمان اعتقاد دارد باید به نایبولیعصر عجل الله نیز معتقد باشد.
جایگاه ولایت فقیه به قدری ارزشمند و سازنده است که موجب تحولات شگرف می شود، چنانکه نهضت بیداری مردم منطقه را باید حاصل روشنگری های امام راحل و رهبر فرزانه انقلاب دانست.
آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که دفاع از ولایت فقیه رضایت الهی را به دنبال دارد و امروز حمایت از مقام معظم رهبری، حمایت از امام زمان عجل الله است.

نکته ها و گفته ، دفتر اول

یک راه مشخص

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آیت الله علم الهدی:
امام زمان عجل الله راه ارتباط را فقط از یک راه مشخص داشته اند و غیر از این راه تمامی مسیرها باطل است. امام زمان عجل الله تنها راه ارتباط را مجتهد جامع الشرایط و ولی فقیه تاکید داشتند. برخی ها فکر می کنند که می توانند دین و فرقه ای بسازند و مردم را به وسیله آن منحرف کنند در حالی که امامت امام زمان عجل الله از راه مجتهد جامع الشرایط است. کسی که در برابر ولی فقیه بایستد و از فرمان ایشان اطاعت نکند، طاغوت پرست است.
معظم له با اخلاص، اخلاق و تقوا به رهبری جامعه می پردازد و با قاطعیت مطلق، برای احیای ارزشها و مکتب با هر مسئله و چالشی مقابله و برخورد می کند.

نکته ها و گفته ها ، دفتر اول

فتاوای عزاداری

در آستانه عاشورای حسینی، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR گزیده‌ای از فتاوای آیت‌الله العظمی خامنه‌ای درباره عزاداری سید و سالار شهیدان را منتشر کرد.
به گزارش گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران در آستانه عاشورای حسینی، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR گزیده‌ای از فتاوای آیت‌الله العظمی خامنه‌ای درباره عزاداری سید و سالار شهیدان را منتشر می‌کند. 

متن این استفتائات به شرح زیر است. 
 
۱- صدمه وارد کردن به بدن در حد کوبیدن سر به دیوار، چنگ زدن به صورت، به صورت زدن، سینه زنی تا حدی که سینه‌ها ولو جزئی آسیب ببیند و یا این که از بدن خون جاری شود چه حکمی دارد؟ 
ج: عزاداری به شیوه مرسوم و سنتی از اعظم قربات الی الله تعالی و موجب اجر و ثواب است لکن باید از هرگونه کاری که موجب وهن مذهب باشد پرهیز شود همچنین هر عملی که ضرر قابل توجهی برای انسان داشته باشد، حرام است. 
 
۲- راه‌اندازی دسته‌‌های عزاداری در ساعات پایانی شب در خیابان‌ها و محله‌ها چه حکمی دارد؟ 
ج: به راه انداختن دسته‌های عزاداری برای سیدالشهدا و اصحاب ایشان علیهم‌السلام و شرکت در امثال این مراسم امر بسیار پسندیده و مطلوبی است و از بزرگترین اعمالی است که انسان را به خداوند نزدیک می‌کند، ولی باید از هر عملی که باعث اذیت دیگران می‌شود و یا فی نفسه از نظر شرعی حرام است، پرهیز گردد. 
 
۳- حکم پخش صدای مراسم سینه‌زنی و نوحه‌خوانی و یا نوار آن از طریق بلندگوهای مساجد و حسینیه‌ها در شهرها و محله‌ها چیست؟ 
ج: واجب است برگزارکنندگان مراسم و عزاداران تا حد امکان از اذیت و ایجاد مزاحمت برای همسایگان بپرهیزند هر چند با کم کردن صدای بلندگو و تغییر جهت ان به طرف داخل باشد. 
 
۴- آیا جایز است که سخنرانها و مداحان از عزاداران و مردم حاضر در مراسم عزاداری مطالبه کنند که مردم بلند و با صدا گریه کنند و یا هنگام دعا دستشان را بالا بیاورند. آیا بلندی و کوتاهی صدا تفاوتی در کیفیت ثواب عزاداری ایجاد می‌کند؟ 
ج: فی نفسه منعی ندارد. 
 
۵- استفاده از ادوات موسیقی(محلی یا غیر آن) نظیر طبل، سنج، دمام و ...برای عزاداری اباعبدالله(ع) در هیات‌هاچه حکمی دارد؟ 
ج: استفاده از آلات موسیقی،مناسب با عزاداری سالار شهیدان علیه‌السلام نیست و شایسته است، مراسم عزاداری، به همان صورت متعارفی که از قدیم متداول بوده، برگزار شود.البته، استفاده از طبل و سنج به نحو متعارف، اشکال ندارد. 
 
۶- استفاده از مال مجهول المالک و یا مخلوط قطعی به حرام در هیات عزاداری جایز است؟ 
ج: جایز نیست. 
 
۷- آیا می‌توان از باقی‌مانده پولی که از محرم سال گذشته برای هزینه ایام عزاداری بصورت عمومی از مردم گرفته شده است، در محرم امسال هزینه کرد؟ 
ج: مانعی ندارد 
 
۸- حمل علم و کتل و پرچم‌های بزرگ چه وجهی دارند؟ بعضی علم‌ها به قدری بزرگ است که باید چندین نفر زیر آن قرار بگیرند. ضمن این که در برخی نواحی اعتقاداتی درباره این وسایل وجود دارد که موجب  وهن اسلام و علی‌الخصوص شیعه می‌شود. آیا انجام این کارها جایز است؟ 
ج: استفاده از علم در عزاداری سید‌الشهدا علیه‌السلام فی نفسه اشکال ندارد ولی نباید جزء دین شمرده شود لکن حمل پرچم و کتل اشکال ندارد. 
 
۹- عزاداری اعم از سینه‌زنی، جلسات روضه‌خوانی و راه‌اندازی دستجات برای عزاداری غیر از سیدالشهداء چه حکمی دارد؟ 
ج: فی نفسه منعی ندارد. 
 
۱۰- حکم تصویربرداری و نورپردازی در هیات‌های مذهبی به نحوی که یادآور کنسرت‌های موسیقی غربی باشد چیست؟ 
ج: باید از انجام هر کاری که با شأن و جایگاه مجالس عزاداری اهل بیت علیهم‌السلام منافات دارد پرهیز شود.
 
۱۱- حکم برگزاری مراسم عقد و عروسی در ایام محرم و صفر و دیگر ایام عزاداری ائمه معصومین چه حکمی دارد؟ 
ج: مجرد انجام عقد در ایام عزاداری فی نفسه منعی ندارد ولی برگزاری مجالس جشن و انجام کارهایی که موجب هتک و بی‌حرمتی گردد، در خصوص ایام عزا جایز نبوده و حرام است.
منبع: باشگاه خبرنگاران

اطاعت از آیت الله خامنه ای ، اطاعت از امام

بسم الله الرحمن الرحیم


ما امروز موظف هستیم پشت سر حضرت آیت الله خامنه ای حرکت کنیم. هرچه ایشان گفت گوش کنیم، اگر روزی حرکت ما با حرکت ولیّ نخواند، بدانید که نقص از ماست! اگر امروز اختلاف موجب شود که اقتدار ولی فقیه صدمه بخورد ، گناه بزرگی مرتکب شده ایم. اگر روزی از پشت سر ولی فقیه کنار رویم و اگر ولی فقیه نفوذ کلمه اش کم شود، چه گناه بزرگی مرتکب خواهیم شد.  تمام زحمات ملت عزیز، شهدا و امام از بین می رود. ما باید سعی کنیم اتحادمان را حفظ کنیم و پشت سر ولی فقیه حرکت کنیم. 

... قاطع تر پشت سر رهبری باشیم و نگذاریم رهبرمان احساس تنهایی کنند. همانطور که نگذاشتید امام احساس تنهائی کند. اطاعت از آیت الله خامنه ای ، اطاعت از امام است. هر کس منکر این معنا شود ، مطمئن باشید در خط امام نیست و هر کس بگوید که اطاعت از امام غیر از اطاعت از آیت الله خامنه ای است، در خط امریکاست.  من بعد از رحلت امام، با خدا و امام عهد کردم که کوچکترین قدمی را علیه رهبری و بر خلاف رهبری و حتی برخلاف میل رهبری بر ندارم و اگر شما مردم هم، چنین پیمانی را تجدید کنید، مطمئن باشید که ما در تمام زمینه ها بر امریکا پیروز می شویم.


نکته ها و گفته ها ، دفتر اول

حضرت امام خامنه ای در چین

تصویر دیده نشده آیت الله خامنه ای در سفر به چین + خاطره شنیدنی
 
 
آیه الله خامنه ای در سال 68 و در مقام رئیس جمهور ایران به چین سفر کردند. در این سفر بود که ایشان به دور از تشریفات مرسوم دیپلماتیک به یک رستوران عمومی با غذای حلال مراجعه نمودند.
به گزارش "ندای انقلاب"، آیه الله خامنه ای در سال ۶۸ و قبل از رحلت حضرت امام خمینی (ره) به عنوان رئیس جمهور کشور ایران به چین سفر کردند. در این سفر که به منظور پیگیری همکاری های فیمابین در عرصه سیاسی و اقتصادی صورت گرفته بود، ایشان برای صرف غذا از تشریفات معمول و مرسوم دیپلماتیک پرهیز کرده و به یک رستوران عمومی مراجعه می کنند. 



با توجه به اینکه در کشور چین غذاهای مختلفی پخت و پز می شود که با احکام اسلامی همخوان نیست، آیه الله خامنه ای و تیم همراه تصمیم می گیرند به رستوران عمومی "المطعم الاسلامی" که فقط غذای حلال تهیه و آماده می کند بروند. به گزارش دیدبان، مدیریت این رستوران زمانی که متوجه حضور یک هیأت عالی رتبه سیاسی در این مکان می گردد غذای ویژه ای آماده می کند که آیت الله خامنه ای ضمن تشکر، از پذیرش آن امتناع می کند و همان غذای معمولی را که همه مردم از آن تناول می کردند، ترجیح می دهد. این تصاویر برای اولین بار منتشر می گردد:

گفتنی است این رستوران که با نام چینی "هونگ بین لوو" فعالیت می کند در یک بخش از نمای رستوران، تصویر فوق را در کنار تصاویر سایر شخصیت های چین و کشورهای دیگر که به این رستوران مراجعه کرده اند، به نمایش گذاشته است. در این تصویر و در کنار حضرت آیت الله خامنه ای، دکتر ولایتی وزیر امور خارجه وقت نیز حضور دارد.

از نکات قابل توجه در این سفر، حضور دکتر حسن روحانی در تیم همراه آیه الله خامنه ای بوده است. ... این سفر در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ مطابق با ۹ ماه مه ۱۹۸۹ میلادی به مدت ۶ روز برنامه ریزی شده بود و از آن به عنوان آخرین سفر خارجی آیت الله خامنه ای یاد می شود.

این سفر با حاشیه هایی همراه بود که جذابیت رسانه ای نیز دارد از جمله آنکه قبل از نشستن هواپیمای حامل تیم ایرانی به فرودگاه پکن، اعلام می شود که به دلیل بیماری رهبر چین، دیدار وی با رئیس جمهور ایران و هیأت همراه لغو شده است. از ابتکارات آیه الله خامنه ای این بود که پس از اطلاع از این موضوع، دیدار با مقامات دیگر چینی را لغو کردند تا به صورت غیر مستقیم این پیغام را به چینی ها بدهند که سطح نمایندگان ملت ایران کمتر از رهبر چین نیست. این مسئله باعث شد که نخست وزیر چین شخصا برای عذرخواهی به حضور آیه الله خامنه ای برسد. دکتر علاءالدین بروجردی سفیر وقت ایران در چین ماجرا را اینگونه روایت می کند: «نخست وزیر چین از محل کنگره خلق به محل اقامت رئیس جمهور ایران آمد و از همان دور، با صدای بلند گفت: کوچکتر به دیدار بزگتر آمده است! بعد وارد اتاق شد. حدود یک ربع با آقا صحبت کرد و گفت: ما نهایت احترام به مهمان را، به خصوص شخصیتی مثل جناب عالی، وظیفه خود می دانیم. مشکل بیماری رهبر چین جدی است و پزشکان ایشان را ممنوع الملاقات کرده اند. با این حال، ما موضوع ملاقات را بررسی می کنیم تا حل شود.»



گفتنی است این ابتکار و شجاعت آیه الله خامنه ای جدا از اینکه باعث شد همگان به جایگاه هیأت عالی رتبه ایرانی سر تعظیم فرود آورند، موجب شد رهبر چین به صورت جداگانه و دوبرابر زمان تعیین شده پذیرای رئیس جمهور ایران و هیأت دیپلماتیک همراه باشد. 

منبع: پایگاه خبری تحلیلی ندای انقلاب اسلامی ایران