بسم الله الرحمن الرحیم
جبهه که می رفت، لباس نظامی می پوشید، ته دلش هنوز مردد بود که کنار گذاشتن لباس روحانیت کار درستی است یا نه؟
جمعه باید خودش را به تهران می رساند تا گزارشی از جنگ به محضر امام ارائه بدهد و برای خواندن خطبه ها به مصلی برود.
به اتاق امام که رسید شروع کرد به باز کردن بند پوتین هایش. امام پشت پنجره ایستاده بود و با لبخند نگاهش می کرد.
وارد اتاق که شد دست امام را بوسید. امام آرام به پشتش زد و فرمود: زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود؛ ولی الان می بینم چه قدر برازنده شماست
گل از گلش شکفت. خیالش راحت شده بود. از آن پس، لباس نظامی را که می پوشید لذت می برد و افتخار می کرد.
براساس خاطره ای از زبان معظم له
دیدار با طلاب و روحانیون عازم جبهه 26/8/1366
جای پای بارن، ص 18
بسم الله الرحمن الرحیم
صبح زود بود. دو سه نفر آمده بودند برای بازدید. فکر کردیم از فرماندهان ارتش هستند. جبهه دب حردان در اهواز، خط مقدم ما به حساب می آمد و نقطه ای حساس و پرخطر بود.
خوب که دقت کردم آقا را شناختم. لباس نظامی داشت و کلت به کمر بسته بود.
مثل یک نظامی کار کشته، خط را بررسی کرد. رفت سنگر دیده بانی، بدون ترس، تمام قد ایستاد و مواضع دشمن را با دوربین از نظر گذراند.
به مسئول تدارکات فرمود به ستاد برود و برای بچه های خط کمی امکانات بگیرد. به ما هم تأکید کرد که در نقطه حساسی مستقر شده اید؛ مواظب سمت راست باشید، دشمن شما را دور نزند. سردار شیهد شوشتری
جای پای باران ص 16 نقل از کتاب در سایه خورشید ص 55
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت لحظه ها
سرهنگ 2 بود یا سرگرد. در ارتش خودش جایگاهی به حساب می آمد. در لشگر 29 مستقر بودیم. آمد و اصرار کرد که کاری خصوصی دارد . گفتم شاید در این اوضاع نابسامان آمده دنبال مرخصی.
بغض کرده بود. التماس می کرد شب ها که با بچه های دگتر چمران به عملیات می روید، مرا هم با خود ببرید.
دوست داشت همراه بچه های داوطلب بسیج و سپاه و نیروهای دکتر چمران به شکار تانک برود؛ آن هم در عملیات های چریکی و پرخطر.
این یک بعد از ظرفیت عظیم ملت است.
بر اساس خاطره ای از زبان معظم له
جای پای باران، ص12
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات استاد آذر شب از آقا
ادبیات روی خطاب و سخن ایشان اثر گذاشت. مقایسه کنید سخنان رهبر را با سخنان دیگران. علیالخصوص اگر دقت کنید روی جملات آهنگین ایشان که بسیار ادیبانه است. وقتی انسان با سبک ادبی صحبت کند، در اعماق شعور انسانها نفوذ میکند و تأثیر میگذارد. یادم میآید من از ایشان شنیدم که میفرمودند من یک روز سخنرانی میکردم، مرحوم باهنر همینطور به من نگاه میکرد! وقتی که یکخورده من مکث کردم، گفت: «قربان جملات آهنگینت بروم.» ...
استاد محمدعلی آذرشب یکی از اساتید شهیر زبان و ادبیات عرب در ایران است. دکتر آذرشب مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه اصول دین بغداد گرفته و دکتری فرهنگ و زبان عرب و علوم قرآنی از دانشکدهی الهیات و معارف اسلامی است. استادتمام دانشگاه تهران، بیش از هشتاد جلد کتاب ترجمه و تألیف در دسترس دارد و در مطبوعات تخصصی بیش یکصدوپنجاه مقاله به نامش درج گردیده است. به سبب مراودات فرهنگی با رهبر انقلاب و حضور در جایگاه مترجم معظمله، در ایام برگزاری بیست و سومین نمایشگاه کتاب در خصوص ابعاد و شئون فرهنگی حضرت آیتالله خامنهای با وی به گفتوگو نشستیم که متن زیر، حاصل آن جلسه است: شخصیت آقای خامنهای را باید بر اساس محورهای فرهنگی این شخصیت شناخت تا تأثیرات و بازتاب شخصیت او در جهان اسلام و جهان عرب بهخصوص معلوم شود
نگاه جدید به قرآن
ایشان از همان نوجوانی به مسائل قرآنی توجه خاصی داشت؛ نه فقط در قرآنخوانی، بلکه راهبری جوانان به سمت منبع عزت، کرامت، شخصیت و هویتی که در قرآن نمایانگر است. ما در حوزهی علمیه فعالیتهای قرآنی کمتر میدیدیم، اما ایشان توجه اولش به قرآن، اعم از تلاوت و مفاهیم و ارائهی دید جدید نسبت به مسائل قرآنی مصروف بود.اولین کسی که قرائت مصریان در ایران را شایع کرد، آقای خامنهای بود. قرائتها توسط نوار کاست منتشر میشد. توجه و عنایت خاص ایشان در محافل عمومی و خصوصی به قرآن سابقهی دیرینهای دارد. در محافل عمومی که در مسجد کرامت مشهد [خاطرات مسجد کرامت] صورت میگرفت، عنایت خاصی داشتند که هر شب یک مفهومی از مفاهیم قرآن ارائه شود. در محافل خصوصی هم نظریات، تئوریها و دیدگاههای جدیدی در رابطه با قرآن ارائه میدادند.من به نظرم میرسد این که ایشان تفسیر «فی ظلال القرآن» سید قطب را خواندند و فوقالعاده شیفتهی سید قطب شدند، به این جهت بوده است که سید قطب نظریات و افکار جدید تمدنزا، فرهنگساز، روزآمد و در عین حال اصیلی دارد. یعنی هر دو اصالت و معاصرت را جمع میکند و با سبکی بسیار زیبا و مؤثر و ادبی نوشته است.ایشان فوقالعاده تحت تأثیر این تفسیر قرار میگرفتند. من از زبان ایشان شنیدم که میگفتند «من وقتی بعضی از عبارات تفسیر فی ظلال القرآن سید قطب را که میخواندم، موهای تنم سیخ میشد؛ از بس که تحت تأثیر قرار میگرفتم.» جلد اول فی ظلال القرآن را به فارسی ترجمه کرد. این کتاب از آن ترجمههایی است که من به دانشجویان خودم گفتم سعی کنید آن ترجمه را به دست آوردید و از آن استفاده کنید. امتیاز این ترجمه در این است که وقتی آدم این ترجمه را میخواند، نمیداند که این ترجمه شده از زبان عربی است یا نه! انگار که اصلاً به زبان فارسی نوشته شده است، آن هم فارسی بسیار زیبا، آهنگین و ادبی
: http://farsi.khamenei.ir/others-memory?id=9381 لینک منبع
بسم الله الرحمن الرحیم
• منبع موثقی از آیتالله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند، علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند، آیتالله خامنهای وارد شدند و امام زمان (عج) جلوی پای ایشان تمام قد بلند شدند و برای ایشان جایی برای نشستن باز کردند.
• در خواب یا مکاشفهای ایشان خطری را نسبت به انقلاب پیشبینی کرده بودند و به مقام معظم رهبری پیغام دادند که خطری را نسبت به انقلاب پیشبینی کردهاند و توصیه صدقه و دعاهای خاص را به ایشان کردند و فرمودند، آنچه از من ساخته بود نیز انجام دادم.
منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطراتی از حضرت آقا
برایش فرقی نمی کرد؛ جبهه را خانه خودش می دانست! حاضر نبود رسمش را کنار بگذارد.
بساط روضه را هر جا که می رفت علم می کرد؛ خط مقدم بود یا نه؛ جان پناه مناسبی داشت یا نداشت...
دهه که می گرفت. تأکید داشت مثل همیشه شب آخر را روضه امام رضا علیه السلام بخوانند.
آن وقت بود که سعی می کرد خودش را به بچه های مشهد برساند.
سردار اسماعیل قاآنی
جای پای باران ص 10 ، نقل از کتاب شمیم خاطره ها صفحه 101
بسم الله الرحمن الرحیم
روحیــــــــه جهـــــــــــــــــادی
گاهی وقت ها غیبش می زد. نگران می شدیم. چیزی نمی گذشت که با تنی خسته و چهره ای خندان، پیدایش می شد.
دو سه تا از بچه هایی که به جنگ های چریکی وارد بودند را بر می داشت و می زد به قلب دشمن.
تا پشت جبهه آنها نفوذ می کرد.
شناسای اش کامل بود. محضر امام که جلسه میگذاشتند، همیشه اطلاعات دست اولی داشت که می شد رویش حساب کرد. حجت الاسلام ذوالنور
جای پای باران، ص 8 - نقل از کتاب پرتوی از خورشید ص 117
بسم الله الرحمن الرحیم
حجة الاسلام و المسلمین صدیقی در حسینیه امام خمینی :
آقا رفته بودند دیدن آیت الله بهجت ، وقتی آیت الله بهجت خواستند بلند شوند، اقا فرمودند: با این حالتان بلند نشوید
ایت الله بهجت : من یکبار وقتی خدمت امام زمان علیه السلام رسیدم، از آقا در مورد شما سؤال کردم.
امام زمان علیه السلام فرموند: ایشان از ماست
ایام فاطمیه ، سخنرانی حاج اقا صدیقی در حسینیه امام خمینی
بسم الله الرحمن الرحیم
مقاومت، قایده ای ندارد. ماندن در خرمشهر و آبادان، حتی اهواز و اندیمشک هم به معنای خودکشی است! این شهرها را دیگر باید از دست رفته تلقیکنیم.
نیروهای دفاعی باید در خرم آباد و روی ارتفاعات زاگرس مستقر شوند...
اینها تفکرات بنی صدر بود که فرماندهی کل قوا را در دست داشد.
با تمام کمبودها و ناجوانمردی های داخلی، نیروهای مدافع، روحیه شان را از دست ندادند. بخصوص که می دیدند نماینده اما، آقا سیدعلی، همراه دکتر مصطفی چمران با گروه های کوچک سه یا چهار نفره، به جنگ چریکی و پارتیزانی با دشمن مهاجم می پردازند.
شهر ها خالی نشد. عراق که می خواست چند روزه خوزستان را تصرف کند و خودش را به تهران برساند، چهل - چهل و پنج روز در خرمشهر معطل ماند و حساب کار دستش آمد.
جای پای باران، ص 4 ، نقل از کتاب پرتوی از خورشید ص 177 - سردار شهید شوشتری
بسم الله الرحمن الرحیم
حجة الاسلام شیخ مرتضی تهرانی:
در مورد رابطه مقام معظم رهبری با آیت الله بهجت چطور، این رابطه از چه زمانی بود؟
این را باید از آیت الله مصباح بشنویم، چون ایشان رابط بین آیت الله بهجت و حضرت آقا بودند. البته امام(ره) خودشان به حضرت آیت الله خامنه ای فرموده بودند که از آقای بهجت استفاده کنید. ایشان هم نامهای می نویسند و به حاج آقا مصباح میدهند که این را شما لطف کنید و به آقای بهجت بدهید. البته ظاهرا آن طور که من اطلاع دارم، حاج آقا برای ثبت این مکاتبات حساس شرط میگذارند که من به شرطی نامه رسانی میکنم که نامه را ببینم و نسخه ای هم کپی کنم و نگه دارم. حضرت آقا هم به دلیل علاقه خاصی که به آیت الله مصباح داشتند، قبول میکنند. ظاهرا حضرت آقا تقاضای دستورالعمل داشتند که آیت الله مصباح می آوردند و آیت الله بهجت هم در پاسخ در مواقعی خودشان می نوشتند و در مواقعی هم به حاج آقا می فرمودند که این موارد را بنویسید و به ایشان تحویل بدهید. یکبار رهبر انقلاب برای آقای بهجت می نویسند که من این موارد را می دانم و انشاءالله عامل خواهم بود ولی توقعم بیش از این است که آقای بهجت در پاسخ نوشته بودند اینها را عمل کنید، در فرصتی که پیش بیاید، دیگر شما برای من نامه ننویسید، من خودم برای شما نامه مینویسم. تا این که امام از دنیا رفتند، یادم است ما مشهد بودیم که حاج آقا مصباح برای بیعت با آقا به تهران آمده بودند و از آنجا هم به مشهد آمدند. ما خدمتشان رسیدیم و از وضع و اوضاع پرسیدیم. حاج آقا فرمودند که برای بیعت خدمت آقا رفته بودم ولی خدا را شکر دست خالی نرفتم، چون آیت الله بهجت یک نامه چهار صفحه ای برای حضرت آقا که تازه رهبر شده بودند، نوشتند که شروع نامه هم این بود که بنده انتصاب حضرتعالی را به سمت مقام ولایت و رهبری تبریک عرض میکنم و بعد شروع کرده بودند که حالا دیگر وظایف شما این است. بعد آقا به آیت الله مصباح فرموده بودند که تا حالا خیلیها از مردم و مسئولین با من بیعت کردند ولی هیچ کدام دلم را آرام نکرد که من در این جایگاه باید باشم یا نه الا این نامه که خیالم را راحت کرد. چون میدانم که ایشان اصلا بر مبنایی که دیگران ممکن است بنویسند و حرف بزنند، نمی نویسند و صحبت نمی کنند.
منبع: رجانیوز
بسم الله الرحمن الرحیم
سادگی و خدمتگزاری
اطلاعا مهمی داشتم. گفتندبنی صدر آمده جبهه. رفتم. آنقدر تشکیلات و از این اتاق به آن اتاق داشت که پشیمان شدم.
یعنی جنگ را اینها میخواهند پیش ببرند؟!
با ناراحتی رفتم پیش نماینده امام( آیت الله خامنه ای ) . دنبال رئیس دفتر و ... می گشتم برای هماهنگی.
در اتاق را که باز کردم، دیدم روی تخت سربازی نشسته و کارهایش را نجام می دهد.
ساده و بی ادعا. آرامشش ، آرامم کرد. حجت الاسلام شهید عباس شیرازی
جای پای باران ، ص 6 نقل از کتاب پرتوی از خورشید ص 165
بسم الله الرحمن الرحیم
غذای ساده
یک روز که در منزل مقام معظم رهبری در خدمت ایشان بودم بحث قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از اقامه نماز در محضر ایشان، معظم له رو به من کردند و فرمودند: آقا رحیم! شام را مهمان ما باشید. بنده در عین حال که این را توفیقی می دانستم، خدمتشان عرض کردم: اسباب زحمت می شود. مقام معظم رهبری فرمودند: نه! بمانید هر چه هست با هم می خوریم. وقتی سفره را پهن کردند و شام را آوردند، دیدم غذای ایشان و خانواده شان چیزی جز املت ساده نیست. من نیز بر آن سفره مهمان بودم و مقداری از همان غذای ساده را خوردم
سردار سرلشکر رحیم صفوی (فرمانده کل سپاه
)بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت پنجم
... یک خاطره دیگر، همین ایام ماه مبارک بود. برای قضیه استهلال ما در دفتر مانده بودیم. شب با یکی از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتیم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما این موقع - موقع افطار - در دفتر هستید؟ گفتیم برای استهلال ماندهایم. فرمودند خیلی خوب، افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان میخواست که برای افطار منزل آقا برویم، ولی تعارف هم میکردیم. گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه کردهاند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم. این آقای حاج ناصر که پذیرایی میکند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یک مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم که غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که میآمد، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه، که اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اینها سیر نکنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر میآمدیم، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند چربتر از غذای حضرت آقا بود.
بعد که افطار کردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض کردیم که این چه افطاری بود؟ اگر ما دفتر بودیم یک غذای حسابی به ما میدادند. ایشان گفت که خانواده حضرت آقا مشهد مشرف شدهاند و قبل از رفتن یک قابلمه بزرگ از این حلواها درست کردهاند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا میخوریم. گفتم سحر چه کار میکنید؟ ایشان گفت برای سحر هم آبگوشت درست میکنیم و به اندازه یک پیاله برای حضرت آقا آبگوشت میدهیم و بقیهاش را هم خودمان میخوریم.
این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونهها تقریباً فراوان است که واقعاً زندگی آقا، یک زندگی کاملاً زاهدانه است. یعنی من میتوانم به جرات عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است.
البته تعداد اولاد بیشتر شدهاند، عروس، داماد و نوه و یک مقدار فضای بیشتری لازم است اما کیفیت زندگی هیچ فرقی نکرده است، همان زندگی، همان خانه، همان امکاناتی که ایشان در دوره قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهدیم الان همان وضعیت هست.
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت چهارم
... در یک تابستان، من رفتم منزل ایشان. حدود شاید بیست سی نفر دانشگاهیها و طلبهها و ... منزلشان بودند. منزل بزرگی هم نبود، دو تا اتاق بود، در تمام اتاق نشسته بودند و پر بود. شهید بهشتی هم اتفاقاً از تهران آمده بودند، ایشان هم آمدند آنجا و یادم هست بحث اومانیسم مطرح بود. ظاهراً از آن مباحثی بود که تازه در غرب مطرح شده بود. آنجا سؤال و جواب پیرامون این قضیه بود و این را بحث میکردند که حضرت آقا به احترام شهید بهشتی، رشته بحث را در اختیار ایشان گذاشتند و گفتند شما پاسخ بدهید. یک جلسه بسیار صمیمی، زیبا و خوب بود. منظور اینکه بالاخره یکی از خصوصیات ایشان، آن صمیمیت حضرت آقا بود که همین موجب جذب جوانها، طلبهها و دانشگاهیها میشد. این روحیه، در دوره رهبری حضرت آقا هم که ما بیشتر توفیق این را پیدا کردیم که خدمت ایشان برسیم، کاملاً حفظ شده است. یعنی انسان در محضر ایشان خیلی راحت است. من در جاهای مختلف این را گفتهام، با اینکه حضرت آقا در یک موقعیت برجسته علمی، فقهی و سیاسی هستند، رهبری انقلاب را برعهده دارند، مرجع تقلید هستند و جهات مختلف دارند، ولی آن قدر راحت و صمیمی برخورد میکنند که وقتی انسان خدمتشان میرسد، هیچ احساس وحشت و دلهره و نگرانی ندارد بلکه خیلی راحت میتواند مطلبش را منتقل کند. من که قبل از انقلاب هم خدمتشان رسیدم، الان هم خدمتشان میرسم، از نظر این روحیّه صمیمی و متواضع، هیچ فرقی حقیقتاً نمیبینم.
در مورد زندگی ایشان باید بگویم که ایشان در مشهد، منزلی در خیابان خسروی نو داشتند، محلهای که متوسطین مشهد از مذهبیها، آنجا مینشستند. ایشان هم یک خانه حدود صدوهشتاد متر داشتند، همین قدرها بیشتر نبود. عمده، بعد از انقلاب است که فضاهایی برای ایشان باز شد، شرایطی باز شد و ما میبینیم که زندگی ایشان هیچ تغییری از نظر کیفیت، نسبت به قبل از انقلاب، نداشته است. یکی دو خاطره را که خود ایشان نقل فرمودند، من عرض میکنم.
یک وقت گزارشی را خدمتشان بردم، راجع به یکی از روحانیونی که آن موقع قاضی شده بود. خانهای خریده بود و مقداری کمک و مساعدت هم برای آن خانه میخواست. گزارشی را خدمت ایشان دادم. با اینکه خیلی خانه گرانقیمتی هم نسبت به شرایط آن روز نبود، ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد این قضیه مال مثلاً دوازده سیزده سال قبل است. با اینکه بیست میلیون تومان آن موقع هم خیلی زیاد نبود و خانه هم آن چنانی نبود. بعد فرمودند ما داریم یک طبقه جدید از مترفین بهوجود میآوریم.
این را با یک نگرانی اظهار کردند و فرمودند من نگرانم که بر اثر انقلاب و امکانات و موقعیتهایی که هست و میشود به یک جاهایی دستاندازی کرد، یک طبقه جدید از مترفین را ما روحانیون بهوجود بیاوریم. من نگران این هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهی میروند منزل بعضی از آقایان و میآیند تعریف میکنند که مثلاً دورتادور اتاق، پشتی قالیچهای بود؛ که ایشان فرمودند من تعجب میکنم! چه ضرورتی دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتی قالیچهای باشد؟! نمیشود یک پشتی معمولی باشد؟ حتماً باید قالیچهای باشد؟ گران قیمت باشد؟ یک پشتی باشد که به دیوار تکیه ندهند؛ با یک پارچه معمولی هم میشود این را تأمین کرد و کنار اتاق گذاشت. چه ضرورتی دارد مخصوصاً ما روحانیون، زندگیها، خانهها و وضعیتمان این جوری باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما یک فرش دستبافت بیشتر نداریم، این هم جزو جهیزیه خانمم بوده است که الان هم دیگر نخنما شده است. ولی چون یادگاری است، این را در خانه نگه داشتیم؛ والاّ همه خانه ما موکت هست و اصلاً فرش دستبافت نداریم، حتی فرش ماشینی هم در خانه ما نیست و کلاً خانه ما با موکت فرش شده است.
بعد این را هم خودشان فرمودند که من برای اینکه بیشتر در داخل خانه حضور داشته و کنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب که همهاش مبارزه و زندان و تبعید و اینها بود و ما نبودیم که بچهها خیلی خلا نبود پدر را احساس نکنند، فرمودند من به دفتر گفتم که یک مبل دو نفره نه یک سرویس برای ما تهیه کنند که وقتی داخل خانه و زندگی شخصی میروم، روی مبل باشم که کمر و پایم درد میگیرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به کارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه کنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس کنند.
بعد فرمودند یک روز آمدم دیدم این مبل را که آوردهاند، خانواده ما آن را بیرون گذاشتهاند. به ایشان گفتم که چرا بیرون گذاشتید؟ خانواده گفتند که آقا! تا حالا در خانه ما مبل نبوده، تا الان زندگی ما طلبگی بوده، الان هم مبل در خانه نیاورید. حضرت آقا فرمودند گفتم این را از پول شخصیام تهیه کردند، نه از پول دفتر، که حضورم در خانه، بیشتر باشد. گفتند خیلی خوب، حالا اگر این باعث میشود شما حضورتان در خانه بیشتر باشد، بچهها بیشتر پدر را احساس بکنند، ما این مبل دو نفره را تحمل میکنیم.